شما اینجا هستید
آرشیو مطالب » شبی از شب‌های بخارا؛ سفر شماری از فرهنگیان افغان به ایران

جایی از جاها می‌شود رخ دیگری از یک ماجرا را دید. آن‌جا که شرط دیدن زبان و هم‌ریشگی باشد و دست سیاه سیاست کوتاه. بی‌گمان که چنین مشاهده‌ای نیز همه واقعیت نیست اما به هر حال بعدی از ماجراست و شاید آغاز خوبی برای جبران سال‌ها بیگانگی و بارها سوءتفاهم.

پانزدهم دلو (بهمن) سرای فردوسی و مجله بخارا شرط را بر زبان و یگانگی گذاشتند و گروهی از نویسندگان و شاعران افغانستان را به ایران مهمان کردند.

سفر ما از کابل شروع شد؛ با حضور رهنورد زریاب، داستان‌نویس، افسر رهبین، شاعر، مجیب مهرداد، شاعر، یعقوب یسنا، منتقد ادبی، رامین مظهر، شاعر، نجیب بارور، شاعر، وکیل کوهسار، عکاس، نویسنده این یادداشت، و هماهنگ‌کننده این برنامه‌ها شاعر و منتقد ادبی مشهدی اما کابل‌نشین، آقای یامان حکمت.

شماره یخن اخوان و کفش شاملو در سرای فردوسی

Image copyright.

هر کجا مرز کشیدند شما پل بزنید، تکه‌ای از یک نظم آقای بارور عنوان برنامه سرای فردوسی بود با موضوع شاهنامه و جغرافیای آن. در این برنامه مهدی سیدی از خراسان‌پژوهان و فردوسی‌شناسان بنام، توضیح مفصلی از نام‌ جاهای شاهنامه در افغانستان ارائه کرد که به قول ایشان حدود ده درصد از این جاها اکنون در افغانستان است.

یعقوب یسنا نیز از تلقی ناسیونالیستی و سیاست‌زده کنونی کشورها از شاهنامه سخن راند که به اعتقاد او موجب شده اکنون تمامی کشورهای حوزه شاهنامه، دریافت دگم و بسته‌ای از مفاخر مشترک داشته باشند.

به باور آقای یسنا شاهنامه سند مشترک و معتبر تاریخی منطقه ماست که خوانش مبتنی بر فرهنگ آن، به هم‌گرایی منطقه‌ای کمک زیادی می‌کند.

سخنران دیگر این برنامه استاد رهنورد زریاب بود. زریاب سخنانش را با کنایه‌ای از واصف باختری، شاعر نامدار زبان فارسی آغاز کرد که گفته بود، ما این‌جا در افغانستان شماره یخن مهدی اخوان را می‌دانیم، شماره کفش احمد شاملو را حفظ داریم، غذای مورد پسند فروغ را می‌دانیم، اما دوستان ایرانی ما بزرگترین شاعران و نویسندگان افغانستان را نمی‌شناسند.

زریاب این وضع را وضع غالب و مستمر دانست و تذکر داد که بیشتر شدن مراودات فرهنگی موجب شناخت بیشتر و بهتر خواهد شد.

آقای زریاب به نقل از پرویز ناتل خانلری، جغرافیای زبان فارسی را به قالیچه‌ای تشبیه کرد که نقش و رنگارنگی آن به یک‌پارچگی‌اش، زیباست نه پاره پاره شدن آن.

به گفته او تکه‌تکه کردن آن به سبب مناسبات سیاسی و نسبت‌های ناسیونالیستی، ما را از تاریخ‌مان بیگانه می‌سازد و بس.

در پایان این برنامه، سرای فردوسی از رهنورد زریاب به دلیل یک عمر کار فرهنگی و تلاش در زبان فارسی تقدیر کرد.

شبی از شب‌های بخارا

Image copyright.

شب دوصدوسی‌ام بخارا به نویسندگان و شاعران افغانستان اختصاص یافته بود.

نشستی که با مقدمه علی دهباشی سردبیر مجله ادبی بخارا آغاز شد و با سخنرانی‌های افتخارحسین عارف، شاعر پاکستانی، نصرالله پورجوادی، علی‌اصغر دادبه، رهنورد زریاب، و گزارشی از من پیرامون وضع شعر در دهه هشتاد ادامه یافت.

در پایان هم شعرخوانی افسر رهبین، مجیب مهرداد، رامین مظهر و نجیب بارور بود و نمایشگاه عکس وکیل کوهسار.

نصرالله پورجوادی در سخنانش به مساله هویت و زبان انگشت گذاشت و تاکید کرد که “ایرانیت” مفهوم بزرگی است و نمی‌شود آن را در جغرافیای سیاسی ایران کنونی خلاصه کرد.

ایرانی بودن یعنی فکر کردن به آن جغرافیای بزرگ فرهنگی که شامل حوزه زبان فارسی می‌شود. آقای پورجوادی اضافه کرد، بسا کسانی در همین ایران کنونی شناس‌نامه ایرانی دارند اما اندیشه ایرانی ندارند، بنابراین، آن‌ها ایرانی شمرده نمی‌شوند.

علی‌اصغر دادبه نیز در سخنانش یادآور شد که مثلث هویت ما دارای سه ضلع حکمت، تاریخ و اساطیر، و زبان ماست اما ضلع مشترک همانا زبان فارسی است که دو ضلع دیگر نیز به آن باید مکتوب شود.

دادبه به نقلی از هایدگر، فیلسوف آلمانی، اضافه کرد که زبان خانه هستی است. خانه هستی ما نیز همین زبان فارسی است که باید با تمام وجود از آن نگهداری کنیم.

ملاقات با سایه و دولت‌آبادی

دولت‌آبادی را در خانه خودش دیدیم. آپارتمانی کوچک اما با صفا که قهوه‌های خوش‌طعم بانو مهرآذر، خانم دولت آبادی باصفاترش کرده بود.

آشنایی قبلی رهنورد زریاب با دولت‌آبادی سبب شد که محفل ما خودمانی‌تر و غیررسمی باشد. وقتی به او گفته شد که کلیدر معروف‌ترین قصه او در افغانستان است، برایش خبر جدیدی نبود.

چون به باور دولت‌آبادی افغانستان خراسان است و کلیدر قصه اهالی خراسان.

اما وقتی از بلخ و سمنگان و بغلان و جوزجان و فاریاب و…سخنی آمد؛ قصه‌گوی پیر با حسرتی گفت: “آه؛ این‌ها را من فقط در بیهقی می‌خوانم.”

سایه اما حسرتی نداشت. با قامتی خمیده، جبین باز و دلی گشاده به پیشواز آمد. گذر سالیان دراز، نای اختلاط را از او گرفته بود، اما جایش دلی پر از امید گذاشته بود.

آن‌گاه که گفت: “این مرزهای سیاسی موقتی اند، ما یک مردمیم، ما را نمی‌شود با مرزهای سیاسی جدا کرد، مگر می‌شود درختان این سوی دیوار و آن سوی دیوار را به پرنده تفهیم کرد، ما حیثیت پرندگان را داریم.”

مایه نگرانی‌اش یک چیز دیگر هم بود. این که فارسی افغانستان نیز مثل فارسی صدا و سیما شده است. کم است که فارسی از سرزمین اصلی‌اش جدا بیافتد و دست کم فرهنگیان مسئولیت حفظ آن را نباید از یاد ببرند.

و اما حرف آخر

با این‌ همه تب سیاست و ناسیونالیسم آن چندان داغ است که چشم را از گوش بیگانه می‌دارد.

واقعیت‌های امروز شاهد این بیگانگی و جداافتادگی اند اما هنوز نقاطی روشن چون فرهنگ، زبان و تاریخ یگانه نیز وجود دارند که به باور من واقعیت‌های جدی‌تر و ماندگارتری اند؛ چیزی که زندگی و سرزندگی آن را‌ در نخستین سفرم به ایران دیدم. شاید بهتر آن باشد که ما دامن همین واقعیت‌ها را محکم‌تر بگیریم.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

افغان کلکین – اخبار افغانستان | مطالب روز جامعه افغانستان