در دنیای سیاست کم پیش می آید که کسی بتواند ره صد ساله را یک شبه طی کند. مطرح شدن در دنیای سیاست کار ساده ای نیست و برای تبدیل شدن به یک شهریار و رسیدن به یک کرسی طلایی یا همان اریکه قدرت گاهی لازم است که چند نسل کار و فعالیت سیاسی صورت بگیرد. در طی سال هایی که ذهن نگارنده این سطور آن را به خاطر دارد، سه نفر موفق شدند ره صد ساله را نه در طولانی مدت بلکه در طی یک دوره کوتاه مدت و یا به همان تعبیر اغراق آمیز “یک شبه” طی کنند. اگر هم کسان دیگری هستند، که قطعا هستند در کشورهایی بودند که یا قضیه آن ها چندان انعکاس بین المللی نیافت و یا هم مانند ایتالیای سال های سیلویو برلوسکونی چندان پیامد بین المللی به دنبال نداشت.
اولین مورد ولادیمیرپوتین گمنام در روسیه بود که بعد از بوریس یلتسین در قامت رئیس جمهور قدم به کاخ کرملین گذاشت و دیگری محمود احمدی نژاد در ایران، که هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که بتواند بر شش رقیب خود مخصوصا در دور دوم بر سیاستمدار کهنه کار و شناخته شده ای همچون هاشمی رفسنجانی پیروز شود. سومین مورد هم که اخیرا رخ داد پیروزی جان دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود که در برابر یکی از مشهورترین مهره های شطرنج سیاست آمریکا یعنی هیلاری کلینتون رقم خورد.
در مورد ولادیمیر پوتین و شعارهایش چیز زیادی به خاطرم ندارم، فقط همینقدر یادم مانده است که بسیاری از صاحب نظران مسائل کرملین ریاست جمهوری او را با شگفتی و ناباوری تحلیل می کردند. او قبل از اینکه عنوان رئیس جمهور روسیه را یدک بکشد، در سازمان KGB مشغول به کار بود. وقتی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، بعد از مدتی به ریاست FSB رسید (نهادی که پس از فروپاشی جایگزین KGB شد) و در آگوست ۱۹۹۹ که طی حکمی به معاونت نخست وزیری منصوب شد. همان روز آغازین معاونت، نخست وزیر سقوط کرد و پوتین کفیل پست نخست وزیری شد. پارلمان روسیه هم در ظرف مدت زمان اندکی به او رای اعتماد داد و در ظرف یک هفته او رسما به نخست وزیری رسید. همان روزها بود که بوریس یلتسین با حال جسمانی وخیمش که حکایت از ناتوانی او در اداره امور کرملین داشت، نام پوتین را به عنوان جانشین احتمالی مطرح کرد و چند وقت بعد در دسامبر ۱۹۹۹ او رسما کفالت پست ریاست جمهوری را نیز به عهده گرفت. پنج ماه بعد هم پوتین به عنوان کاندیدای مستقل در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ روسیه با اخذ بیش از ۵۳ درصد آراء بر رقیب مشهورش گنادی زوگانف ) کاندیدای حزب کمونیست روسیه ) فایق آمد و رسما به ریاست جمهوری روسیه رسید. از آن زمان کارشناسان روسیه اصطلاحی تحت عنوان “عصر پوتین” را در ادبیات تحلیلی شان وارد کردند که تاکنون ادامه دارد و گمان نمی رود که به این زودی ها روسیه عصر پوتین را پشت سر بگذارد.
نمونه دیگر که در سطح روابط بین الملل کاملا بر خلاف برآوردها ظاهر شد، پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۵ ایران بود. رئیس جمهوری با قدی ۱ متر و ۵۷ سانتی متر که مهم ترین سمتش تا قبل از تصدی ریاست جمهوری، شهرداری تهران بود. ریاست جمهوری احمدی نژاد آن هم در کشوری که تحولات و موضع گیری های آن در نظام بین الملل همواره بخشی از مهم ترین تیترهای خبری رسانه ای جهان را شکل می دهد برای بسیاری باور کردنی نبود، چرا که تا آن وقت هیچ سیاستمداری با آن مشخصات در میان سیاسیون ایران مطرح نبود و در واقع تمام توجهات در آن انتخابات به هاشمی رفسنجانی معطوف شده بود.
جدای از موارد فوق نمونه سوم از بسیاری جهات قابل تامل تر می نماید. جان دونالد ترامپ که تا قبل از انتخابات اخیر آمریکا نامش بیشتر با کازینوها، بازارهای بورس، صنعت برج سازی، شرط بندی در مسابقات کشتی کج و … شنیده می شد به یکباره هوای کاندیداتوری ریاست جمهوری به سرش زد و علی رغم فقدان حمایت لازم از سوی اکثریت جمهوری خواهان، کاندیداتوری این حزب را پس از رقابت های درون حزبی بدست آورد. بعد هم هیلاری کلینتون دموکرات را شکست داد و راه خود را برای رسیدن به کاخ سفید هموار کرد.
پیروزی احمدی نژاد و ترامپ واکنش ها و تحلیل های بسیاری را به دنبال داشت ولی قناعت بخش ترین تحلیل ها، آن دسته از تحلیل هایی بودند که بر محوریت پوپولیسم ارائه شده بودند. در واقع شعارها و رویکردهای پوپولیستی این تازه واردان دنیای سیاست بود که باعث شد توجهات بخش های زیادی از جامعه به آن ها معطوف شود. پوپولیسم به ساده ترین زبان یعنی عوام گرایی در سیاست و تخطی از نگرش های نخبگانی که از ساده سازی وهمسو سازی شعارها و رویکردها با ذهنیت توده های غیر متخصص نشات می گیرد. در اینجا لازم نیست که سیاستمدار حتما یک سیاستمدار باشد، از سوابق اجرایی بالایی برخوردار باشد و یا اینکه در نظام بین الملل برای خود از اعتباری ولو اندک برخوردار باشد. کافی است لیستی از شعارهای مطلوب برای توده های ناراضی را تهیه و آن را با آب و تاب تمام در فراورده های رسانه ای منعکس نماید، آن وقت است که می توان حمایت های توده های منفعل و یا ناراضی را مشاهده کرد که تا تبدیل شدن به یک اراده سیاسی فاصله زیادی ندارند. شعارهایی که ترامپ آن ها را در باب کاهش مالیات، کشیدن دیوار حائل در مرز آمریکا و مکزیک، توقف مهاجر پذیری، اصلاح سیستم فاسد و … سر داد فقط و فقط می تواند از زبان یک سیاستمدار بی خبر از دنیای سیاست به بیرون درز کند، ولی همین شعارها بودند که در نهایت او را به کاخ سفید رساندند.
آمارهای فراوانی در دست هستند که نشان می دهد بخش بزرگی از اقشار تحصیلکرده، آسیایی تبارها، لاتین تبارها، سیاه پوستان، نسل های جوان تر آمریکا و بخش زیادی از زنان به کلینتون رای دادند و در مقابل بخش عمده حامیان ترامپ را افرادی با تحصیلات اندک که عمدتا به جامعه سفید پوستان تعلق داشتند، شکل داده بودند. در کنار آنها بخش زیادی از سالمندان آمریکا هم با درصد بالایی که دارند ترامپ را پسندیدند و همین نیروها برای به حرکت درآوردن ارّابه ای به نام پوپولیسم کفایت می کنند.
اگر کسی با این گونه شعارها در آمریکای لاتین و یا خاورمیانه قدرت می رسید، چندان جای تعجب نداشت ولی تعجب کارشناسان از این بابت است که این قضیه در بستری به نام آمریکا رخ داده است که از یک سو به عنوان یک جامعه سیاسی رشد یافته شناخته می شود و از سوی دیگر با دارا بودن سیستم انتخاباتی کالج الکترال سد بزرگی را در برابر پوپولیسم و پوپولیست ها ایجاد کرده است. سیستمی که در آن آرای عمومی در یک سیستم نخبگانی کانالیزه می شود و عملا این نخبگان منتخب هستند که می توانند رئیس جمهور را روانه کاخ سفید کنند. پیروزی ترامپ از این بابت یک رویداد کاملا منحصر به فرد در طول تاریخ آمریکاست که نگاه ها را بیشتر از پیش به ضعف های سیستم انتخاباتی کالج الکترال معطوف می کند. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ثابت کرد که عصر پوپولیسم هنوز تا پایان خود راه زیادی دارد و حتی ممکن است که از درون نظام سیاسی آمریکا هم سر بیرون کند، موجی که به زودی فربه تر خواهد شد و خود را در انتخابات های کشورهای اروپای غربی هم متبلور خواهد ساخت.
- کد خبر 2683
- پرینت