عنوان فوق واقعیت ناشی از همکاری ایدولوژیک دوران مبارزات اسلامی و رقابت قبایلی و بومی پشتونهاست که در همسویی با سیاست حاکم بر جامعه بشری بخصوص از نوع سیاست انگلیسی آن نهادینه شده است. بگونه ای که فقط قوم و قبیله خودشان را صاحب امتیاز افغانستان میدانند. اینکه میدانند یا نمیدانند، عالم باشند یا جاهل، مهم نیست، مهم این است که ازنسل وتبار و قبایل پشتون باشد.
اینکه حکمتیار و سیاف چگونه باهم میتوانند یکدیگر را تحمل کنند یا نکنند مهم نیست مهم این است که سر نخ هردوی شان در یک جا وصل است.
سرنخ اول – بخش داخلی:
مهم ترین چیزی که در این بخش قابل اهمیت است ، واقعیت فاجعه آمیز تفکرقوم گرایی همچون سرطان ایست که سالم ترین افراد آنها را نیز مبتلا به خود ساخته است. وچه بسی که پشتونهای متمدن و متقی و دین مدار دیندار را نیز آسیب پذیر نموده است. عمق فاجعه ناشی از رقابت قبایلی آنها زمانی ممکن میگردد که لذت طعم وذایقه ناشی از رقابت و حسادت پشتونها را همانند لذت طعم وحسادت عربهای بدوی به نسبت اسلام و پیامبر اعظم شناخت.
پیامبر خدا با سراحت تمام اعلام می نمود که من از خود برای شما چیزی نمی گویم و از شما هم پاداشی در این زمینه طالب نمیباشم و غیر از محبت به خانواده ام چیزی هم از شماها نمی خواهم وخود هم بدترین دشمن خود و اسلام را که ابوسفیان بود پس ازفتح مکه نه تنها عفو نمود که امتیاز مضاعف هم بخشید . اما آنها نه تنها از دشمنی با پیامبر دست بر نداشتند که خاندان آن مبارک را قتل عام نموده و به اسارت گرفتند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
شدت حسادت توام با رقابت آنها بگونه ایست که صاحب نظران و شخصیت های فرا قومی و قبایلی تبار خودشان نیز تنها ترین افراد در بین خودشان میباشند.
واقعیت ظالمانه و تحمیل شده بر ملت مسلمان افغانستان از مدتها به این طرف این است که قربانی رقابت داخلی پشتونهای بدوی گردیده است.
دخالت مستقیم و غیر مستقیم انگلیسها در ساختار سازی پشتونهای افغانستان و پاکستان در راستای اهدافی متناسب به منافع دراز مدت شان برنامه ریزی شده است که تجاوز شوروی به افغانستان به بخاطرآن انجام شد. و اینک أمریکا برای آن بر نامه ریزی دارد.
چیزیکه آمریکایی ها اغفال شدند و یا به آن اندیشه نکرده وشتاب زده وارد افغانستان شدند، عدم توجه به رقابت و اندیشه قبایلی و بومی افغانها بخصوص پشتونها بوده است و آن اینکه هیچ یک از آنها نمی توانند از قوم وگروهی دیگر شان اطاعت پذیری از قوم و گروه دیگر نمیکنند، بعبارت دیگر هنوز به مرحله ملت شدن نرسیده اند. ضرب المثل در بین پشتونهاست: وقتی به مشکلات داخلی روبرو مبشوند در موقع فیصله بزرگ شان می گوید با نظر شما خدایی فیصله کنم یا قومی؟ طرفین با تکیه بر فیصله جرگه تن میدهند. آنها قبل از اینکه مسلمان باشد افغان هستند.
و اماچیزیکه سیاست مداران پاکستانی به آن فکر غلط کرده و هنوز هم به غلط شان پافشاری دارند این است که یک افغانستان قوی و مستقل اسلامی را در راستای استراتیژی کلان شان نه تنها نمی پذیرند. چیزیکه به تدریج مردم افغانستان ، کشورهای منطقه،آمریکا و سایر دولتها به آن باور پیدا کرده اند.
پاکستانی ها بخصوص نظامیان و آی اس آی تا زمانیکه بتوانند تداوم استراتیژی غلط شان را ادامه میدهند.
واقعیت جز این نیست که تداوم آن به ضرر هر دو کشور خواهد بود و پایان آن پاکستان را آسیب پذیر می سازد. زیرا این پا کستان است که با عث گسترش بحران در افغانستان وم نطقه شده ومیشود.
بناً تداوم بحران در منطقه منطقاً تفاهم و تعدیل منافع منطقه یی را در پی داشته و خواهد داشت. . به هرصورت پاکستان بعنوان یک کشور بدنام ومتجاوز درحافظه تاریخ باقی خواهد ماند.
اشتباه بزرگ سیاست مداران پروژه ورود در حوزه وقلمرو افغانستان این بوده واست که ندانسته عمل کرده اند. آنها باید میدانستند و باید بدانند که پاکستان نوانمندی مهار افغانها را نداشته وندارد ثانیاً افغانها تحت اراده هیچ دولتی نیامده ومطمئناً که نتایج حاصله از تصمیم غلط و نداوم آن پاکستان به بخش های مستقل تقسیم خواهد نمود.
ورود آقای حکمتیار در صحنه سیاسی افغانستان توسط پاکستانی ها کپی شده از بازی آمریکا در رابطه با آوردن ظاهر شاه پادشاه پیشین افغانستان است که با یک لقب بی معنی بنام (بابای ملت) به زندگی اش خاتمه دادند.
ظاهرشاه فکر میکرد توانایی دور زدن آمریکا را دارد اما در عمل نه تنها توفیق پیدا نکرد که ذلیل و خوار گردید. وآمریکا هم به اهداف از پیش تعین شده خود دست نیافت!
ظاهر شاه پس از انتخاب کرزی به عنوان رئیس جمهور، بااقوام مختلف مردم بخصوص با پشتونها بصورت مستقل صحبت کرد. وقتی آمریکایی ها متوجه شدند که ظاهر شاه در اندیشه برنامه های مستقل خود میباشد او را محترمانه در حصر آن هم در کاخ ریاست جمهوری قرار دادند.
بیچاره ظاهر شاه بابای ملتی که حق ملاقات با ملت خود نداشت.در حالیکه با تمامی شخصیت های سیاسی وسران کشور ها دید و بازدید داشت . بعبارت روشن وشفاف با کسانی که حرف برای گفتن داشت و حرف هایش اثر گذار بود ، حق حرف زدن و ملا قات کردن نداشت.اما با کسانیکه حرفش را گوش نمیکردند و مضافاً برایشان گفته نمیتوانست، میتوانست حرف بزند!
اما حکمتیار!
حقیقت مطلب در مورد حکمتیار از جنس دیگر و ماموریت دیگر است. وآن اینکه: پاکستان وعربستان سعودی در دراز مدت اهدافی را توسط حکمتیار در افغانستان دنبال نموده و می نمایند که سازش با منافع آمریکا نداشته باشد. که اگر چنانچه به آن برسند این امکان ممکن میگرددکه پاکستان برای دست یابی به منافع خودش با دشمنان آمریکا همصدا شود.
با توجه به اهداف دراز مدت فوق الذکر آمریکا تلاش می کند با گزینه پاکستان در افغانستان بازی کند.
ورود حکمتیار در صحنه اجرایی علی الرغم میل باطنی شخص حکمتیار و پاکستان صورت گرفته است.زیرا هم حکمتیار و هم پاکستان میدانستند که کاری کرده نمیتوانند زیرا التهاب های وارده بر پیکر نیم جان ملت افغانستان بخصوص همشهریان کابل، التیام نیافته است که او را تحمل کنند. چنانچه عکس العمل مردم کابل حتی حزب اسلامی نسبت به ورود حکمتیار گویای مدعای ماست.
طرح حکمتیار پاکستان عملاً علیه آمریکا و منافع آمریکا و دیموکراسی در حال زوال آمریکاست. حکمتیار با عنوان کردن بحث پشتون و سایر اقوام و افغانستان میخواهد آمریکا را دور بزند ، و در اوایل پیروزی مجاهدین برگردد .غافل از اینکه نه مخاطب حکمتیار و نه مخاطب سیاست مداران پاکستانی آنهای ایست که بوده اند.و نه طرف شان همان سیاست مداران آمریکاست.حکمتیار باید بداند که هر نوع بازی در خاک افغانستان شانس و زمینه های را که اگر داشته باشد از دست داده ومنتفی میشود.
حکمتیار باید بداند که پاکستان او را مصرف خواهد کرد. آنهم بگونه که منافع پاکستان در آن تضمین شده باشد.زیرا ماموریتی جز این نداشته وندارد.
حکمتیار زمانی میتواند منافع افغانستان را در اولویت عملی خود قرار بدهد که بازی را از خاک افغانستان خارج سازد و تا زمانیکه در اندیشه تشدید مسایل قومی، زبانی، مذ هبی، و یا سمتی و حزبی باشد نمیتواند به منافع ملی افغانستان باور داشته باشد. چیزیکه به خون دل ، دادن جان ، قطع انگشنان و صدها مصیبت دیگر بدست آمده است به بهانه کاملاً ناچیز منتفی میگردد.
با توجه به مطالب فوق اتخاذ مواضع شخص حکمتیار در رابطه با قضایای مربوط به افغانستان از دو حال خارج نمیتواند باشد.
یا نمیخواهد و باور به افغانستان مستقل و آزاد ندارد، و یا اینکه میخواهد اما نمیتواند کاری انجام بدهد.
در واقع اگر منافع افغانستان برایش مهم باشد و در عین حال میخواهد برای کشور و مردمش خدمت کند ، باید بپذیرد که نخستین قدم برای شخص حکمتیار اعتماد سازی مردم ایست که آنها نه تنها فکر میکنند که دیده اند و به حافظه خود دارندکه کشور و ملت افغانستان در پوشش قیادت و رهبری غلط ایشان تبدیل به ویرانه گردیده است.
و اگر چنانچه نمی خواهد، باید بپذیرد که هیچ کسی و یا کشوری نسبت به ایشان باور نداشته و نخواهند داشت.
بناً حکمتیار عملاً قربانی خود محوری و استبداد رای خود شده است .
بیچاره حکمتیار که بهترین دوستان و ارادتمندانش نیز از وی رانده شده. در مخالفت با ایشان موضع گیری نموده و می نمایند.و چه بسی که با حضور وی در صحنه سیاست اجرایی مخالفت نموده و راضی نیستند نامبرده در صحنه های اجرایی کشور قرار بگیرند.
برعکس این دشمنان آگاه و زیرک کشور و ملت افغانستان است که آگاهانه حکمتیار را بر ملت و دولت افغانستان تحمیل می نماید چنانچه دوستان ساده لوح وخوش باور او فکر می کنند که حکمتیار برای پاکستان و یا آمریکایی ها مهم است.
آنچه در این مقطع برای حکمتیاربه عنوان یک فرصت ممکن است این است که باید آگاهانه شهامت و جرئت به خرج داده و به مردم افغانستان صادق باشند . و از جفا و ظلمی که بر ملت مسلمان ومظلوم افغانستان نموده اند طلب بخشش نماید. مضا فاً از آنچه دشمنان پشت پرده کشور برای ملت ما خواب دیده اند پرده برداری نمایند.
حکمتیار خوب میداند که اعتقاد و باور نسل گذشته همچون زمینه های نسل موجود و حتی بستر نسل آینده کشور را نسبت به خود آسیب پذیرساخته ، منتفی و بد نام نموده است تا آنجا که برایش جا نگذاشته است. و اگر چنانچه خواسته باشد در تاریخ افغانستان واسلام نام نیکی از او بماند راهی جز این نداشته است. مگر ا ینکه از مردم بخشش خواسته و در راستای تحقق امنیت وصلح واقعی اقدام به افشا گری خائنین به افغانستان ومنافع ملی افغانستان اقدام نماید حتی اگر به قیمت حذف خودش از صحنه سیاسی باشد. اگر چنین نماید این احتمال ممکن میگردد که در تاریخ افغانستان نام خوبی از خود به یاد گار بگذارد .
حکمتیار بهترین و سابقه دار ترین دشمن حاکمیت حکمای افغانستان از دوران ظاهرشاه تا هم اکنون بوده است که همسو با پاکستانی ها در مخالفت با دولت های حاکم بر افغانستان پاکستان را یاری نموده است.
بناً حکمتیار تنها کسی است که اگر بخواهد می تواند پرده از اهداف پنهانی پاکستان در مورد افغانسنا ن بردارد زیرا نامبرده از زمان حکومت داود خان حتی قبل از آن با رهبران پاکستانی رابطه پنهانی داشت.
کودتا علیه داود خان و استفاده از کمک های ذوالفقارعلی بوتو دلیل روشن ارتباط حکمتیار با آی اس آی میباشد.
حکمتیار فکر میکرد مردم افغانستان همان مردم دوران مبارزه وجهاد است ورابطه دولت آمریکا با دولت پاکستان همچنان مثل دوران جهاد رابطه حسنه میباشد مضافاً شهید ربانی و شهید احمد شاه مسعود و شهید مزاری و امثالهم نیستند بالاتر از همه دولت پاکستان و آمریکا هم از او حمایت میکنند و هردو برای آوردن او در قدرت یک هدف را دنبال میکنند بالاتر از همه که همرزمی ها و هم بزمی های دوران جهاد و مبارزه او به استقبالش می شتا بند . بی خبر از اینکه هیچ یک آنها از نه تنها به استقبالش نمی روند که از حضورش در کابل و صحنه سیاسی و اجرایی کشور راضی نبودند! و چه بسی که آمدنش را آغاز جنگ های جدید تفسیر می نمودند.
مردم کابل عکس العمل توام با نفرت شان را اعلام نموده، حزب اسلامی او را از رهبری اخراج و سایراحزاب جهادی به نسبت دور ماندن حکمتیار از قافله مجاهدین و عملکرد غلط او، او را بیگانه و اجنت پاکستان دانسته زمینه را بر او تنگ وتنگ تر نمودند.
در حقیقت باید گفت که حکمتبار با ورود در کابل بیدار گردید اما متاسفانه هوشیار نگردید زیرا خود را با ملت همسو و هم فکر نساخت. بلکه توقع داشت که ملت با او همراه شود در حالیکه ملت کوتل های از نشیب و فراز را طی کرده بود که حکمتیار در آغاز آن قرار داشت. بناً بر گشت برای ملت ممکن نبوده و نمیباشد.
باز گشت حکمتیار به تحریکات حزبی و قومی و منطقه در شرایطی که کشور بزرگترین گذار سیاسی و اجتماعی خود را تجربه میکنند خیلی احمقانه بنظر میرسد. به هرصورت آنچه در این مرحله اتفاق می افتد این است که عملاً همسو با همرزمی و همبزمی های خودش هم چون آقای سیاف و سایر رهبران جهادی قرار نمیگیرد.
متوصل شدن حکمتیار به آقای کرزی و غنی در راستای جلب نظر آنها او را بدتر ساخت. زیرا با عکس العمل مردمی که منتظر یک جرقه میباشند روبرو میگردد ، چیزیکه که باعث نابودی تمام سرمایه های امیدوار کننده آمریکا و جامعه جهانی و کرزی وغنی میگردید
حقیقت نهفته در واقعیت های سیاسی اجتماعی زندگی حکمتیار نشان میدهد که نامبرده ظرفیت استفاده از موقعیت ها را داشته است اما در سه مرحله مهم نه خودش توانست استفاده کند ونه دیگران را گذاشت .
بار اول: زمانیکه مجاهدین شوروی سابق از کشور خارج شد حکمتیار در یک عملیات جمعی با سایر مجاهدین می توانست مفید و تعین کننده عمل کند . اما تک محوری و استبداد رای توام با لجاجتی ایشان و یا اجرای دستور العمل اجنبی سبب شد که حکومت نجیب الله به مدت دو سال ادامه یابد.
بار دوم: فتح کابل فرصتی دومی بود که می توانست همراه با سایر مجاهدین و فرماندهان جهادی با آرامش کامل قدرت را بدست گرفته و در فرصت مناسب برنامه های اجرایی خودش را گام بگام عملیاتی می نمودند که متاسفانه این فرصت را نیز ازدست داد.
بارسوم: وقتی بعنوان صدر اعظم دولت موقت دو ماهه تعیین شد بهترین فرصت برای تثبیت موقعیت خود داشت متاسفانه نه تنها آن را از دست داد که به تحریک پاکستان جنگ را با دولت اسلامی شروع نموده و آرامش و امنیت مردم را منتفی نمود.
باتوجه به مطالب فوق می توان نتیجه گرفت که حکمتیار ظرفیت استفاده از فرصت ها را نداشت وبر عکس با گذشت زمان وتکرار اشتباهات بزرگ و بزرگتر در صف دشمنی مردم افغانستان قرار گرفت.
حکمتیار بیست سال واندی پس از پیروزی مجاهدین به عوض اصلاح ابرو چشم کور کرد و سر انجام از آخور اجنبی و دشمنان ملت ما سر در آورد.
او فکر میکرد حضور در حوادثات سیاسی نظامی اورا به یک چهره ماندگار و مثبت تبدیل می نماید. بناً گاهی در حمایت از بن لادن وگاهی در حمایت از طالب و گاهی هم همسو با داعش اقدام به عملیات نظامی و انتحاری نموده تا در رسانه های سیاسی تبلیغی حضور مجازی خود را حفظ نماید. بی خبر اینکه این حضور مجازی واقعیت فیزیکی او را منتفی نموده کانه حکمتیاری نبوده است و اگر چنانچه بوده است جز بدی ونفرت نبوده است.
طبیعی ایست که آقای سیاف بعنوان همسنگر دوران مبارزه ورقیب زمان جهاد او تنها کسی خواهد بود که با حکمتیار رویاروی خواهد شد. اتخاذ مواضع شخص سیاف و حکمتیار پیرامون مسایل داخلی افغانستان یک امر اجتناب ناپدیر است. شرایط حاکم بر افغانستان به نسبت حکمتیار و سیاف در داخل افغانستان به منفعت سیاف خواهد بود.
ادامه دارد…
- کد خبر 6565
- پرینت