کمتر اتفاق میافتد که از خانه بیرون شوید و چشمتان به افرادی نخورد که مصروف گشتوگذار روی کثافتدانی/ زبالهدانها هستند. عمدتاً این افراد کودکان می باشند که خریطههای پلاستیکی بر شانه دارند و بیشتر با دوستان و هممسلکانشان مصروف گشتزنی روی زبالهها یند. بارها دیدهام، همین دوستها و همسلکها که شاید با هم بزرگ شده باشند و به خاطر یک قطیِ فلزی به سر هم میپرند و دعوا میکنند. زبالهدانها آن هم زبالهدانهای افغانستان که هیچ چیزی سر جایش نیست و پلاستیک، آهن و شیشه همه با هم مخلوط اند، حتی از کنارگذشتنشان هم چندشآور است، اما این کودکان چهگونه در چنین فضایی کار میکنند؟ اصلا چرا و به قیمت چه چیز گرانبهایی؟
امروز بر خلاف همیشه به آنان نزدیک شدم. تماشای این صحنهها از دورونزدیک، به مثابه زمین و آسمان فرق دارد. دختربچههایی را دیدم که دوشادوش پسرها چشمشان پشت چیزی میگشت. یعنی چه بوده میتواند؟! چه چیزی که این فرشتههای زمینی را وادار به تحمل سردی و گرمی، بوی تعفنآور زبالهها و خلاصه تلاش برای تحمل سرمای زمستان میکند؟
نزدیکشان شدم، با نگاههای بیگانهای به سمتم میدیدند. یکی از کودکان اسمش را به من ذکیه گفت. ذکیه دختری شاید نه یا ده سال است. جلد صورتش نشان میدهد که حتی مکان بودوباششان هم سرد است. دستانش از بس زباله جمع کرده اند، سیاه شده، گویی روکش مشکیای بر دستش کرده باشد.
ذکیه میگوید، در پی زبالههای آتشزاست تا سرمای خانۀشان را با آن گرم کند. میگوید، در زمستان در فکر گرمکردن خانه است و تابستان در فکر پول درآوردن.
آنطرفتر پسربچهای شاید هشت یا نه ساله با پای خود زبالهها را جابهجا میکند. اسمش ذکی است. انگیزۀ زبالهگردی ذکی با ذکیه یکی نیست. او میگوید، پدرش پیر است و توان کارکردن را ندارد. ذکی میگوید که باید برای زندهماندن برادر و خواهرش پول به دست بیاورد. او روزانه قطیهای فلزی را جمع کرده و سه تا از این قطیها را به یک افغانی میفروشد.
نجیب اما از دور به سمتم میدید. گویی برعکس همه او حرفهایی دارد که باید به من بگوید. نجیب بوری پلاستیکیای بر دوش دارد و برای رفع سرمای زمستان دنبال مواد آتشزا از این زبالهدانی به آن زبالهدانی میرود. نجیب میگوید، دوستانی دارد که برای پرکردن شکمشان صبح تا شام در میان زبالهها به دنبال مواد خوردنی اند.
هوا سرد است. این کودکان هم سردشان است و لباس گرمی بر تن ندارند. ذکیه، ذکی و نجیب مشت نمونۀ خروار دهها کودکی اند که بنا بر تقدیر در خانوادههای فقیر به دنیا آمده اند و مجبورند با هزار زحمت و تحمل دشواریهای بسیار زندگیشان را بگذرانند. اینها از آموزش دور اند و به دور از امکانات ابتدایی زندگی صبح را شام و شام را صبح میکنند.
فقر پدیدۀ شومیاست، شاید شما هم اگر از نزدیک با این فرشتههای کوچک ملاقات کنید به این نکته پی ببرید. از حالا به بعد این را میدانم که پسماندۀ غذای من و شما که در روانۀ زبالهدانیها میشود، شاید سهم غذای کودکی باشد که در سرمای زمستان برای زندهماندن دست و پا میزند.
- کد خبر 3740
- پرینت