نوروز با پیشینه بلندی که در فرهنگ افغانستان و کشورهای منطقه دارد، قرنها است که به عنوان یک جشن بزرگ در این کشور گرامی داشته میشود.
با فرارسیدن بهار نیروی شگفتی به روح و روان انسان تزریق میشود و گرفتگی و ملال زمستان را از جسم و جان او میزداید.
بهار این جشن بزرگ، تأثیر شگرفی بر ادبیات زبان فارسی و افغانستان بر جای گذاشته به طوری که شاعران افغان در اشعار خود اشاره مستقیم به نوروز و بهار داشتهاند و در آثار خود سخن از گل و بلبل که نمادهایی از بهار هستند را بارها تکرار کردند.
“غلام نبیعشقری” از شعرای معاصر افغان است که بیشتر به زبان محلی شعر میسراید، او همه ساله با فرارسیدن نوروز از کابل به مزارشریف میرود، تا حال و هوای بهار را بیشتر تجربه کند:
نوروز و روز عید و گل سرخ نو بهار
یکجا رسیده است ز الطاف کردگار
بر احترام جنده سلطان اولیا
عزمم بود که باز روم جانب مزار
عشقری در غزلهایی که به مناسبت نوروز سروده به آرمگاه منسوب به حضرت علی(ع) اشاره میکند.
هر سال با فرارسیدن نوروز این آرامگاه علاوه بر مردم عادی میزبان مقامات بلندپایه دولتی افغان است که از سراسر افغانستان در این مکان گرد هم میآیند و پرچمی را به نام آن حضرت بلند میکنند.
عشقری در این رابطه میگوید:
سر هر سال گردد جنده بالا
بود روز نو و نوروز دنیا
تمام عرض خود را با تولا
مرا آنجا همین باشد تمنا
خدا خواهد رسم در روضه شاه
شوم ایستاده در پیش نظرگاه
و در جایی دیگر میگوید:
تماشا کن تجلیات نوروز
که تحت و فوق بیگرد و غبار است
لباس نو ببخشم از سر لطف
قبای کهنه من تار تار است
نظر کن ای شهنشاه ولایت!
که رنگ عشقریت زرد و زار است
شهید “سید اسماعیل بلخی” بنیانگذار ادبیات انقلابی معاصر افغانستان، غزل نوروزی خود را چنین آغاز میکند:
نوروز شد و گشت همه روی زمین سبز
گسترد طبیعت به زمین، فرش نگین سبز
تبریک رسید از طرف مام مشیت
بر مام طبیعت که تو را گشت جنین سبز
“خلیلالله خلیلی” شاعر و سیاستمدار نامآور افغان با دلی پراندوه و دردمند و با لحنی تند و کنایهآمیز این گونه به استقبال نوروز میرود:
گویید به نوروز که امسال نیاید
در کشور خونین کفنان ره نگشاید
بلبل به چمن نغمه شادی نسراید
ماتم زدگان را لب پرخنده نشاید
خلیلی این شعر را همزمان با تهاجم شوروی که افغانستان در آن میسوخت، سروده است.
“محمد کاظم کاظمی”، شاعر معاصر و مهاجر افغان در بخشهایی از یک مثنوی اشارهای هم به نوروز دارد:
گفتی قطار خرم نوروز میرسد
نوروز را نداده کسی راه در قطار
نوروز، گرم کوره و نوروز پشت چرخ
نوروز مانده آن طرف سیم خاردار
پرسیدهای که سالِ فراروی، سال چیست؟
نومید بود باید از آن یا امیدوار؟
وقتی که سال، سال کبوتر نمیشود
دیگر چه فرق میکند اسپ و پلنگ و مار؟
این خرمی بس است که سنجاق میشود
بر سررسید کهنه من برگی از بهار
تا شعر تازهای بنویسم بر آن ورق
از ما همین دو جمله بماند به یادگار
همچنین “نجیب برید” از دیگر شعرای افغان در غزل نوروزی خود، رابطه نوروز و شکفتن طبیعت را این طور به تصویر میکشد:
تا یار مددگاراست نـوروز مبارک باد
تا سبزه پدیدار اسـت نوروز مبارک
ای عقل امانم ده دیوانه و سرمستم
امشب شب دیدار است نوروز مبــارک باد
دشت و دمن و صحرا از لاله چراغان است
بلبل به چمن زار است نوروز مبارک باد
این باغ چهخوش زیباست با نسترن و نرگس
تـا نغمه آبشار است نوروز مبارک باد
ای مردم بــا همت! برخیز و نوا سر کن
دشمن همه غدار است نـوروز مبارک باد
“قهار عاصی” شاعر شهید افغانستان نیز در شعری که به سبک سپید سروده به یکی از سنتهای نوروزی اشاره میکند:
بابه نوروزی پیر!
سرزمینم را از یاد مبر
وقتی از اطلس مرجانی خواب،
جامه آرامش به تنت میکردی
وقتی از باغ سفر میکردی
وقتی از ماهی و مهتاب، از هود قصه میآوردی…
بابه نوروزی، میر نوروزی یا عمو نوروز، همان پیرمرد مهربان و اسطورهای است که در همه کشورها به اسم و اشکال گوناگونی وجود دارد.
بابه نوروزی موعود سالانهای است که مبشر سبزی، شکوفایی و تازگی است، او هدیههای تازه برای کودکان و اخبار نیک، خیر برای خانوادههای آنها به ارمغان میآورد.
“جلالالدین” مشهور به مولانای بلخی در یک دوبیتی ۲ بار از نوروز یاد میکند:
اندر دل من مها دل افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
“سنایی غزنوی” از شعرای بزرگ زبان فارسی و کهن افغانستان نیز در رابطه با نوروز چنین میسراید:
با تابش زلف و رخت ای ماه دل افروز
از شام تو قدر آید از صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
و ز تابش روی تو برآید دو شب از روز
نخستین روزهای فصل بهار نوروز است و شاعران افغان با زبان نظم از بهار چنین تجلیل میکنند.
“خالده فروغ”، استاد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل نیز در شعری با موضوع نوروز، میگوید:
چه مردمان بیکفایتی
بهار را که فصل باطراوتی است
سنگ میزنند
“سمیع حامد” شاعر بزلهگوی افغانستان نیز اینگونه به استقبال بهار میرود:
زبان گشود پرستو که نوبهاران شد
ولی چو بال بر آورد تیر باران شد
بهار آمد و شعر بهشت بر لب داشت
اسیر خاطر خونین سوگواران شد
“لطیف ناظمی” هم رنج افغانهای مهاجر را با نوروز این گونه در آمیخته است:
بسی بهار گذشت و هنوز خانه به دوشیم
بهار میرسد از راه و ما بهار نداریم
شادروان “نادیا انجمن” شاعر جوان و ناکام افغان نیز میسراید:
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
“محبوبه ابراهیمی” دیگر شاعر زن افغان هم میگوید:
باز هم بهار شد پرندهها
با خبر که باز جنگ میشود
کوهها و دشتهای دهکده
باز لانه تفنگ میشود
“فایقه جواد مهاجر” از بهار میخواهد که با خاطرات کهنهاش به کابل بیاید:
از راه دشتها پر از گل بیا بهار
با خاطرات کهنه به کابل بیا بهار
شهزادگان شهر مرا یاد دار و باز
با دختران غم زده کاکل بیا بهار
/انتهای پیام/
- کد خبر 8872
- پرینت