در طول نیمهی دوم قرن بیستم، گروههای سیاسی عرب در خط مقدم نبرد علیه رژیمهای استبدادی بودند. جوامع ما درک کرده بودند که تا زمانی که دdکتاتورها در قدرت باشند، دموکراسی، انتقال مسالمت قدرت، شفافیت و پاسخگویی سیاسی و مالی دست نیافتنیاند. بسیاریها به این نتیجه رسیدند که تنها راه خلع این دکتاتورهای لجوج از قدرت، استفاده از خشونت است.
با اینحال، این وضع، ناخواسته به همان دکتاتورها راه نجات تازهیی ارائه کرد که آنها سخت تلاش کردند آن را حفظ کنند. آنها توانستند از این تهدید خشونت استفاده کرده و آن را بهعنوان یک مدرک به غرب ارائه کنند که درگیر جنگی علیه «تروریستها» در کشورهای خودشان هستند. دو گروه عمده وجود داشت که نبرد عربها برای آزادی و دموکراسی را رهبری میکردند: چپها و اخوانالمسلمین.
در جریان دهههای ۱۹۵۰، ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، رژیمهای عرب به راحتی میتوانستند چپها با برچسپ کمونیست زدن به آنها بدنام سازند. در حقیقت، بسیاری از آنها هیچ ارتباطی به این عقیدهی سیاسی نداشتند. اما وقتی دکتاتورهای عرب به دنبال ارائهی آن بهعنوان جنگی برای متوقف ساختن گسترش کمونیزم به شرق میانه برآمدند، حقیقت زیاد مهم نبود.
اخوانالمسلمین اذیتکنندهتر بود، بهویژه وقتی روشهای صلحآمیزتر اجتماعی – سیاسی را برای رسیدن به اهدافش در پیش گرفت و در نتیجه توانایی دکتاتورها برای بدنام کردنشان را از بین برد. با اینحال، در این زمان، نه گروههای خشنتر اسلامگرا و نه اخوانالمسملین ایالات متحده را دشمن میدانستند. دشمن آنها اتحاد غیردینی جماهیر شوروی سابق در جبههی شرق بود. غرب، به رهبری امریکا، در صلح با مسلمانان پنداشته میشد.
پس از آنکه شوروی در سال ۱۹۷۹ بر افغانستان تجاوز کرد، به واشنگتن فرصتی داد تا کار «امپراطوری شیطانی» را ختم کند. رونالد ریگان، رییسجمهور امریکا در سال ۱۹۸۳ شوروی را «امپراطوری شیطانی» خوانده بود. شوروی همچنین به امریکا اجازه داد تا برخی از بدهیهای سیاسی گذشته را تسویه کند و بهخاطر تبدیل کردن ویتنام به یک جنگ فرسایشی به مسکو بازپرداخت کند. رژیمهای دکتاتوری در کشورهای عربی که اکثریتشان در آن زمان متحد امریکا بودند، در اینمیان راهی یافتند که به همراه و نگهبان جدیدشان خدمت کنند. آنها از محدودیتهای امنیتی بر گروههای اسلامگرای محلی کاستند و آنها را تشویق کردند که به افغانستان بروند، جایی که آنها میتوانستند علیه شورویها بجنگند. این کار دو خدمت کرد: تلاشهای این گروهها را از کشورهای خودشان به جای دیگر متمرکز کرد و ارزشهایشان را به امریکا در جنگ علیه یک دشمن مشترک ثابت کرد. جنگجویان عرب در افغانستان که اکثریتشان مصری بودند، در این جنگ نقش کلیدی ایفا کردند. اما وقتی شورویها در سال ۱۹۸۹ روند خروجشان را آغاز کردند، این مجاهدین در بیثباتی انداخته شدند. آنها برای یک دهه در جامعهی افغانستان جذب شده بودند، اما دلیل اصلی بودن آنها در آنجا بهیکبارگی محو شده بود. ماموریت آنها موفقانه به اتمام رسیده بود، اما آنها با یک بحران هویت مواجه بودند. بهطور طبیعی، آنها نگاهی بهسوی زادگاهشان انداختند، جایی که همان دکتاتورهای غیرمنتخب در قدرت باقی بودند و اهداف آنها تا برآورده شدن راه درازی در پیش داشت. آنها از رژیمها در کشورهایشان سیگنال دریافت میکردند که دیگر از بازگشتشان استقبال نمیشود. در این زمان بود که دشمنی آنها از دشمنی با اتحاد جماهیر شوروی سابق به دشمنی با امریکا داشت تغییر میکرد، امریکایی که در جریان جنگ افغانستان از آنها حمایت کرده بود. چنانکه امریکا به حمایتش از دکتاتورهایی که بر کشورهای خودشان حکومت میکردند، ادامه داد؛ این عربها فکر کردند که در جنگ علیه شورویها، مانند یک جنگ صلیبی به نمایندگی از امریکا، جنگیدهاند. این آغاز یک دور طولانی دشمنییی بود که پیامدهای گستردهیی برای تمام طرفها داشته است.
false
true
true
true
- کد خبر 1272
- پرینت
false
true
false
false
true
لینک کوتاه
https://afghankelkin.com/?p=1272
true
true
true
true