نسل بشر از گذشته تا اکنون به تناسب نسل قبل از خود؛ متفاوت، زیرک و هوشیارتر میشود و در سرزمینهایی که به آموزش، پرورش و سواد آدمی، اهمیت و ارزش قائلاند، نسلها به رشد و شکوفایی بیشتری دست مییابند و به اینطریق، تمدن در اقلیمهای مختلف بوجود میآید، شکوفا میشود و تطور تاریخی ابن خلدون اتفاق میافتد. اما در عصر انفجار اطلاعات و پیشرفت تکنولوژی؛ این تفاوت و اختلاف نسلها، سریعتر، بیشتر و عمیقتر صورت میگیرد. نسل امروز در برابر تغییرات و تبدیلات کمتر مقاومت و استقامت میکنند و خود را سزاوار و لایقِ دانستن، علم، دانش و بهتر زندگی کردن میدانند و با یادگیری و فراگرفتن سوادسیاسی؛ در امور حیاتی خود و کشور که همان تعیین زمامداران و سیاستمداران است؛ باریکبین، تَدقیق و جدی عمل میکنند.
سواد سیاسی را میتوان در تعریف کوتاه، دانستنیهای زندگی و روش و طریقه بهتر زیستن بیان کرد و براساس همین تعریف، سواد سیاسی از اهمیت بالا و حیاتی برخوردار است و شهروندانی که از امور خود، شناخت و آگاهی بیشتر و بهتر دارند، اختیار و نمایندگی خود را بر عهده افراد و سیاستمدارانی قرار میدهند، که در راستای شایستگی انسان و بهتر زیستن عمل میکنند. اما در سرزمینهایی که کمسوادی یا بیسوادی سیاسی وجود دارد، خواسته اصلی شهروندان از حکومتکنندگان و سیاستمداران این است که نمیخواهند کشته شوند.
بنابراین بدترین نوع بیسوادی؛ بیسوادی سیاسی است، که کور، کر و درک سیاسی ندارد و نمیفهمند، که بیتوجهی به سیاست است، که زنان فاحشه؛ تکدیگری کودکان؛ بیثباتی و ناامنی؛ انتحاری و قتلعام؛ فقر و بیکاری را میسازد و از همه بدتر، بر فساد صاحبان قدرت میافزاید.
افغانستان نیز بهعنوان سرزمینی است که بیسوادی سیاسی در سطح بالایی قرار دارد و مردم از توانایی، مسئولیت و تعهد در قبال خود و جامعه، کمتر آگاهی و شناخت دارند، و به ندرت و دشوار در تصمیمگیری و تعیین سرنوشتشان تمرکز و همکاری میکنند.
اکثر اوقات، بنیان و اساس حضور و اشتراک مردم در امور سیاسی؛ تعصب، سمت، زبان و مذهب میباشد و اغلب ریشه انتخاب زمامداران امور این سرزمین؛ توسط موجسواری، اختلافپراکنی و تعصبگری است و بجای استدلال عقلایی و بیان واضح و روشن؛ به گِلآلود کردن آب، تحریک احساسات و هیجان جمعی متوسل میشوند.
سیاستمداران، پیشوایان و رهبران سیاسی نیز همچون قضیه هولوکاست در ایالات متحده آمریکا؛ غیرقابل نقد، بررسی و تحقیق است و بهعنوان قدیسان، پاسخگوی عملکرد خویش نمیباشند.
بیسوادی سیاسی در افغانستان؛ پایتخت را به نواحی قومیت و مذهب تقسیم کرده است، و تبدیلشدن قلعه و پایگاه نظامی، قتلعام و کشتار مردم در مساجد، تکدیگری کودکان و زنان، اعتیاد به مواد مخدر، نبود آب آشامیدنی و برق، جادههای غیراستاندارد و خاکی، و رعب و وحشت از کشته شدن، برخی از ویژگیهای دیگر شهر کابل را نشان میدهد. در ولایات این سرزمین نیز نه تنها از توسعه خبری نیست، بلکه بخشی از آن توسط گروههای مختلف تروریستی اداره میشود و در بخش دیگر آن، امکانات ابتدایی زندگی نیز وجود ندارد. صدای مردم به گوش رهبران حکومت نمیرسد، ناامنی و فقر گسترش مییابد و گروههای تروریستی نوظهور و قدیمی، از طریق استخراج معادن؛ تهدید، فشار و محکمه صحرایی مردم، منابع مالی خود را تمویل و حکومت خود را برقرار میسازند.
بیسوادی سیاسی، اساس و زیربنای اکثریت مشکلات و بحران در این کشور است، و بَرنایِشتی و تَعصب که در اوج خود قرار دارد، مانع نوآوریست، و عادت طرفداری و جانبداریهای ناسنجیده و کورکورانه مردم، مانع تغییر و یادیگری میشود و هر روز به بهانه قوم، مذهب، ملیت، منطقه و زبان، بهصورت خواسته و ناخواسته، شاهد و دخالت در تقسیمبندهایی بیشتری در این سرزمین صورت میگیرد. حاجت و ضرورت نیست تا کشورهای دیگر، مردم افغانستان را جدا جدا و تکه تکه کنند، چرا که جهل سیاسی و بیسوادی سیاسی در این سرزمین؛ باعث انتحار، قتلعام، آتش زدن مکاتب، جلوگیری از حضور دختران و مادران برای دانستن، کسب علم و تقسیمبندیهای جناحی و جریانهای افراطی میشود.
بیسوادی سیاسی در افغانستان، میدان رقابت را برای کشورهای منطقه و قدرتمند جهان، هموار و مساعد ساخته است و کشورها برای پیشی گرفتن از یکدیگر و بدستآوردن منافع؛ به همچشمی، دشمنی و رقابت میپردازند و جهل و بیسوادی سیاسی سیاستمداران و مردم، بزرگترین و آسودهترین سلاح و امکانات برای آنها میباشد. اینچنین است که کشتهشدن یک انسان در پاریس، لندن و واشینگتن؛ مساوی و برابر با دهها و صدها کشتهشده افغانستانی نیست، و ارزش و محافظت مردم برای جلوگیری از کشتهشدن در غرب و دیگر نقاط دنیا، قطعی و ضروریست و باید در کوتاهترین زمان ممکن، تامین امنیت شهروندان ضمانت شود. اما در سرزمین افغانستان، قتلعام و انتحارِ موجودی بنام انسان، اهمیت خاصی ندارد؛ چون جهل و بیسوادی سیاسی، زمینه طولانیشدن جنگ، انعقاد پیمانهای امنیتی و استراتژیک، و حضور نظامیان ناتو و دخالت مستقیم و غیرمستقیم کشورهای همسایه را سازوار و تسطیح میکند.
اما وقتی به خانواده بیبضاعت و فقیری در این سرزمین دیده میشود، که با داشتن مشکلات فراوان؛ حداقل یک فرزند خود را برای آموختن و کسب علم و دانش مشخص و روانه مکتب و دانشگاه میکند، روزنه امید پیدا و نمایان میشود، که میتوان با بیسوادی سیاسی در این سرزمین مقابله و مبارزه کرد و با شناخت و آگاهی پیدا کردن از خود، سرزمین افغانستان را به مکانی برای زندگی تغییر داد. آنچه جریان زندگی، در این سرزمین را بدور از ترس، وحشت و قتلعام مساعد میسازد، تا شهروندان را درکنار یکدیگر، برای یکدیگر و در گِرد یکدیگر جمع کند؛ آموختن، آموختن و آموختن است، که انسان افغانستانی برای کشتهشدن بوجود نیامده است، بلکه شایسته و قابلیت زندگی، همدیگرپذیری، کنارآمدن، توسعه و پیشرفت را دارد.
نویسنده: سید حسین هادی
- کد خبر 6702
- پرینت