«محمد سرور رجایی» شاعر، نویسنده و کارشناس فرهنگی افغانستانی طی یادداشتی به زندگی پربار مادر شهید عبدالعلی مزاری و کمبود و کاستیهای جامعه فرهنگی افغانستان برای گرامیداشت تاریخ سازان افغانستان پرداخت.
در این یادداشت آمده است: پس از خبر درگذشت مادر گرامی شهید «عبدالعلی مزاری» آن بود که بسیاری از شخصیتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، نهادها و گروههای دانشجویی و مردمی با انتشار پیامهای تسلیت و همدردی، یاد آن مادر مهربان را گرامی داشتند.
هر کسی به اندازه ارادت خویش القاب بسیاری چون، مادر صبور عدالتخواهی، مادر مقاومت و پایداری، نمونه بردباری و دهها القاب دیگر که به حق شایسته آن بانوی بیبدیل تاریخ معاصر افغانستان بود، به احترام ایشان نوشتند و به روح ایشان هدیه کردند.
هیچ یادم نمیرود ۳ یا ۴ سال پیش بود که به بهانه گرامیداشت فاجعه افشار، با جمعی از دانشجویان افغانستانی دانشگاههای تهران حضور ایشان رسیدیم. با تمام ناتوانی جسمی که داشت به حرفهای فرد فرد دانشجویان گوش داد.
آن روز خاطرهای از روزهای غریب غرب کابل را بازگو کردم، صبوری ایشان بیتابم ساخته بود و با بغض ادامه خاطره را گفتم، برای من و همراهانم صبوری توأم با مهربانی ایشان حیرت آور بود.
با آن که ایشان در زندگی به درازای یک قرن، مصیبتها و رنجهای زیادی را تجربه کرده بود، اما همچنان استوار بود.
ایشان با افتخار در دوران جهاد که در آن، در فاصله بسیار کوتاهی شاهد شهادت ۳ تن از نزدیکترین عزیزانش، شوهرش «حاجی خداداد» و پسرانش «حاجی محمدنبی» و «سلطانعلی» بود، عبور کرده بود.
آنگاه با حمایت و هدایت از شهید عبدالعلی مزاری در به ثمر نشاندن جهاد اسلامی افغانستان متحمل سختیهای بیشماری شد، که درد جانکاه مهاجرت و بیوطنی یکی از آنها بود.
اما شاهد بودیم که هیچ یک از مصائب تاریخی روزگار نتوانست، صبر و شکیبایی ایشان را درهم شکند.
در دوران مقاومت اگر چه شهادت فرزند بزرگوار ایشان، شهید «عبدالعلی مزاری»، آن بانوی بیبدیل روزگار ما را زمینگیر و ناتوان ساخته بود، اما عظمت روح بلندش همواره روحیه بخش ارادتمندان آستانش بود.
مادر بزرگوار شهید عبدالعلی مزاری حالا به رحمت حق پیوسته است. مادری که با مناعت طبع مثال زدنی سالهای سال در یکی از خانههای محقر شهر قم زیست و آه هم نکشید.
مادری که هیچگاه نخواست از جایگاه بلندی که داشت، بهره برداریهای سیاسی، ابزاری و … بکند. مادری که حالا بعد از مرگش خیلیها در صفحات اجتماعی و گروهشان، یا در پیامهای کوتاه و درازشان فریاد میزنند که مادر شهید استاد عبدالعلی فلان بود و بهمان بود.
بغضم میگیرد، میخواهم بغضم را برای آنهایی که به گواهی دست نوشته و پیامهایشان بسیار خوب مادر دلسوخته تاریخ پر از رنج ما را میشناختند بنویسم.
از این که من و امثالم، برادرم، خواهرم و فرزندانم جایگاه ماندگار و نقش محوری مادر شهید عبدالعلی مزاری را در دوران جهاد و مقاومت نمیشناسند، متاسفم.
من نه، که تاریخ شما را مسئول چنین کاری میداند که میشناختید و کاری نکردید.
هیچ یادم نمیرود وقتی مسئول یکی از کتابخانههای بزرگ شهر کابل با غرور گفت: «ما موفق شدیم تا حالا ۶۰ هزار کتاب را ثبت کنیم» و من سریعاً پرسیدم که در بین این ۶۰ هزار چند عنوان کتاب درباره تاریخ جهاد ما ثبت شده است؟
با ناباوری گفت: «آمارش به ۲۰ عنوان هم نمیرسد» سکوت کردم. درد اصلی ما همین است که به داشتههای ارزشی، جهادی و تاریخی خود توجه نداریم.
گنجهای تاریخی خود را نمیشناسیم. حالا که چنین گنجی را با دستان خود به خاک سپردهایم، میخواهم از شما بپرسم، آیا تاریخ سربلند جهاد و مقاومت ما نمونه دیگری با این ویژگی که یک تاریخ بود، دارد؟ در این سالها آیا کسی به سراغ ثبت خاطرات ایشان رفته است.
باید بپذیریم که ما مردمان ناسپاسیم، نسبت به سرنوشت و تاریخ خود بیاعتناییم، نسبت به ارزشهای خود بیاعتناییم.
کاش میدانستم که این مادر بردبار تاریخ معاصر ما، غم «سلطانعلی» و حاجی «محمدنبی» را چگونه باور کرد. کاش میدانستم که چگونه با شهادت استاد عبدالعلی مزاری کنار آمد.
کاش میدانستم در روزگارانی که شهید استاد عبدالعلی مزاری در زندان ساواک در تهران به عنوان یک روحانی مبارز شکنجه میشد، مادر صبورشان کجا بودند. آیا خبر داشتند؟
کاش میدانستیم که در این سالهای سخت چه کسانی برای گرفتن عکس یادگاری به ایشان سرمیزدند، یا چه کسانی میرفتند که سر بر قدمهای ایشان بگذارند.
کاش خاطرات تاریخی این مادر صبور ثبت شده باشد.اگر ثبت نشده باشد، تاریخ ما سخت زیان دیده است.
- کد خبر 457
- پرینت