ماجرای صلح ترامپ با طالبان جنایتکار، سراسر تناقض است. در واقع این امریکا است که سعی دارد تا با راهاندازی گفتوگوهای مستقیم با طالبان، آنها را دوباره در محور منافع امریکا منسجم سازد، یا حداقل کاری کند که از افتادن «مهار» طالبان به دست حریفان بینالمللی و منطقهیی خود جلوگیری کند.
ظاهراً کمترین امتیازی که ترامپ به طالبان پیشنهاد کرده، سپردن قدرت به آنها میباشد.
به گمان این هیچمدان که اکنون ادامۀ رفت و آمد خلیلزاد، به هدف تعیین کردن مقدار سهم برای طالبان و افراد و گروههای طالبپرور و طالب گونه است. یعنی ظاهراً در بارۀ اینکه طالبانِ جنایتکار، توسط امریکا به رسمیت شناخته و شامل قدرت شوند، میان دو طرف و شرکای منطقهیی توافق حاصل شده است اما نحوۀ تقسیم و مقدار سهم طالبان، کرزی و اشرف غنی در ادامه این برو و بیاها باید مشخص شود. آنچه از سخنان طالبان میتوان نتیجهگیری کرد، این است که آنها به کمتر از کُل قدرت راضی نیستند و از امریکا درخواست دارند که قدرت را به آنان بسپارند و اجازه دهند تا سهم دیگران توسط طالبان معین شود.
سخنان عباس ستانکزی در بارۀ انحلال ارتش افغانستان، مفهوم دیگری جز این ندارد که طالبان شرط خلع سلاح خود را نمیپذیرند و با مطرح کردن پیششرط انحلال ارتش به دیگر بازیگران صحنۀ قدرت در افغانستان، پیام میدهند که نیروهای طالبان، جایگزین ارتش و رهبری آنها جایگزین این رژیم فاقد مشروعیت قومی خواهد شد و آنگاه رژیم طالبان در بارۀ سرنوشت افغانستان و اینکه اینبار با بقیه چگونه رفتار کنند و از قدرت سیاسی برای چه مقاصدی استفاده برند، تصمیم خواهند گرفت.
در واقع، طالبان میخواهند به مردم افغانستان پیام دهند که ابتکار عمل در عرصههای سیاسی و نظامی بهدست آنها است و رژیم آینده به دست طالبان ساخته خواهد شد.
برای کسانی که هفده سال از درون و بیرون رژیم با طالبان همکاری کردند، دیدن طالبان در آستانۀ ورود به ارگ، خوشحالکننده و هیجانانگیز است، زیرا آنها ورود گلبدین به کابل را پیشزمینۀ ورود طالبان به قدرت محاسبه کرده و این نقشه را ترسیم و ترتیب کرده بودند.
با ورود طالبان به ارگ، کسانی مثل کرزی و احمدزی، چیز زیادی از دست نمیدهند، بلکه این نتیجۀ بازی خیانتکارانۀ آنها در سالهای گذشته است که اینک در مراحل پایانی قرار دارد.
برای گروهها و افراد پشتونیست این یک بازی بُرد بُرد است. به این مفهوم که آنها در حرف و عمل نشان داده اند که طالب جنایتکار را به صرف تعلق تباری او بر دیگران ترجیح میدهند و خویشتن را ملزم به دفاع از طالب و همکاری با آنها میدانند. واقعیت امر این است که اُلتراناسیونالیستهای پشتون خویشتن را در یک قدمی پیروزی و رسیدن به آرزوی دیرین میبینند. این گروهها هفده سال با جدیت کار کردند تا در گام نخست طالبان جنایتکار را برائت دهند و بعد به عنوان یک گروه سیاسی برای آنها جایگاه فراهم سازند و در مرحلۀ پایانی زیر نام «گفتوگوهای بینالافغانی» زمینۀ ورود آنها به قدرت را هموار کنند که بخش نخست این برنامه را با آوردن گلبدین به کابل، عملی ساختند. آرزوی دیرین گروههای اُلتراناسیونالیست این بود که همه گروههای جنایتکار همتبار آنها با همه گروهها و افراد نامنهاد سیاسی دور هم آیند تا «هلال شکستۀ پشتونیسم» دو باره تکمیل شده و به صورت «ماه کامل» در آید و این دایره هستۀ مرکزی نظام سیاسی آیندۀ افغانستان را تشکیل دهد که بخش سیاسی آن را کسانی چون اشرف غنی احمدزی و انوارالحق احدی و روستار ترهکی و یون و امثالهم بسازند و شاخۀ سرکوبگر نظامی آن زیر نام ارتش و قوای مسلح از نیروهای نظامی جنایتکار گلبدین و طالبان تشکیل شود. از نظر من برای این گروه فرق نمیکند که با به قدرت رسیدن طالبان، نفوذ و سیطرۀ پاکستان در افغانستان تا کدام اندازه افزایش مییابد و یا اینکه بر مبنی بعضی از تحلیلها چند ولایت جنوبی عملاً به تصرف پاکستان در میآید. میتوان گفت آنچه برای گروه اُلتراناسیونالیست مهم است، ایجاد لوی افغانستان است و چندان فرقی نمیکند مرز دیورند از آنسو به اینسو تا کابل پیش آید یا از اینسو به سوی پشاور انکشاف کند که البته اتفاق دوم ممکن نیست و اولی بیشتر محتمل به نظر میرسد. به این ترتیب، حتا اگر بازی به دست امریکا و خارجیها باشد، باز برای گروههای انحصار طلب که آرزوی برپایی حاکمیت استبدادی تباری را در سر دارند، بازی کردن با قاعدههای امریکاییها برای آنها منفعت بار میآورد.
از اینسو وضع آنهایی که ظاهراً با تفکر طالبانی و استبداد و بیعدالتی مخالف اند، فرق میکند. این نیروها تاهنوز هیچ آدرس و نهاد مشخص ندارند و جریان یا ساختار سیاسی قدرتمندی که اکثر این گروهها آن را ترجمانِ بخشی از خواستههایشان بدانند، نیز نداریم.
میماند جریانها و افرادی که خود را وارث جهاد و مقاومت میدانند که در بازی کنونی مسما به گفتوگوهای صلح با طالبان وضع پریشان دارند. در میان مردم پنجشیر، یک ضربالمثل داریم که میگویند: «زن را زن بَر میبرد، بد هیبت خواجه نور»! اوضاع کنونی گروههایی که دعوای نمایندهگی از جهاد و مقاومت دارند درست شبیه همین ضربالمثل است.
ظاهراً طالبان که از گفتوگوی مستقیم با اشرف غنی احمدزی، خودداری ورزیده و رژیم تحت حاکمیت او را غیرمشروع و دست نشانده میدانند، به عدهیی از این وارثان جهاد و مقاومت روی خوش نشان داده و گفته اند که حاضر اند با آنها در بارۀ صلح و چگونگی آیندۀ نظام صحبت کنند.
برگزار کنندهگان نشست مسکو که به درستی روشن نیست از سوی چه کسانی برگزار شده است نیز از عدهیی از افرادی که سابقهۀ جهاد و مقاومت دارند، دعوت کرده اند.
نقطۀ ابهام در تعامل طالبان با این افراد و گروهها هنوز باقی مانده است که باید از سوی افراد مربوط به جریان ضد طالبان که اسامیشان در دعوتنامۀ نشست مسکو، دیده میشود، مطرح شود زیرا یونس قانونی و محقق و احمد ضیا مسعود و اینها پس از فروپاشی امارت خودخواندۀ طالبانی تا امروز با طالبان در حال جنگ نبوده اند، بلکه اینها به آرزوی برقراری صلح و ایجاد یک دولت قابل قبول سلاحشان را سالها پیش زمین گذاشتند و سعی کردند تا در امر گذار از جنگ، همکاری کنند. اینکه همکاری و حضور آنها در امر دولتسازی و گذار افغانستان از بحران تا چه اندازه موثر بوده است، بحث دیگریست، اما به باور من که اشتراک اینها در هر نشست و اجتماعی که بهنام صلح با طالبان برگزار میشود، توجیه چندان ندارد بلکه به نوعی این گروهها و افراد را عامل اصلی جنگ و بیثباتی معرفی میکند.
نفس استدلال طالبان که مذاکره با غنی را رد میکنند و خواهان انحلال ارتش استند، برای مذاکره با رهبران مقاومت، قابل سوال و تردید بر انگیز است. اشرف غنی که به زبان خود خویش را «سر قوماندان اعلی قوای مسلح» میخواند، از مذاکره کنار گذاشته میشود، در عوض اما از یونس قانونی برای مذاکره دعوت میشود. برای نگارنده چنین برخوردی بیشتر از اینکه نشانۀ ارجگذاری یا مثلاً رعایت طالبان در برابر افراد نامبرده باشد، به نوعی زیرکی طالبان است که میخواهند اینها را عامل جنگ معرفی کنند و صورت اصلی یا دلیل اصلی ادامۀ جنگهای خونبار پس از سال ۲۰۰۱ را که در سطح داخلی همانا کشاکش شاخههای قبایل پشتون بر سر قدرت است را پنهان کنند.
بناءً در حالی که محمد یونس قانونی از اجلاس بن تا ایندم بهنام برقراری صلح قدم به قدم بر اساس توافقات و تعهدات که در بن و پس از آن پذیرفت، عمل کرده و نیروی مسلح در اختیار ندارد، از اعضای تعینکنندۀ رژیم حاکم نیست، حزب سیاسی ندارد، پس منطق دعوت از او برای گفتوگوهای صلح چه میتواند باشد؟
مردم به خاطر دارند که این طالبان بودند که در سالهای هفتاد، جنگ را بر دولت اسلامی و مردم تحمیل کردند و پس از سال ۲۰۰۱ که یک فرصت تاریخی برای بیرون شدن از انزوا و دو بارهسازی افغانستان، فراهم شده بود، باز این طالبان بودند که به نیابت از کشورهای منطقه و جهان جنگ را بر مردم تحمیل کردند، دهها هزار انسان بیگناه را کشتند، بیلیونها دالر خسارت وارد کردند و یک فرصت طلایی را از مردم گرفتند. اکنون این گروه با کدام منطق دیگران را برای گفتوگو پیرامون صلح دعوت میکند.
از سوی دیگر، طالبان و صلح مورد نظر آنها برای مردم شناخته شده است و مردم حاضر به برگشت به عقب نیستند، بناءً آقایانی که ظاهراً به نمایندهگی از قوم و مردمشان به این نشستها تشریف میبرند، آیا نظر و شرط و شرایط مردم برای صلح با طالبان را پرسیده اند و از مردم برای اشتراک در این نمایشها کسب اجازت کردهاند؟
با دریغ که مدعیان رهبری و وراثت جهاد و مقاومت یکبار دیگر وارد بازییی میشوند که هیچ نقشی در برپایی آن ندارند و مبتکر آن نیستند و برگزار کنندهگان و گردانندهگان اصلی این بازی به دو مقصد به اینها اجازۀ حضور میدهند: نخست اینکه اینها را عامل اصلی ادامۀ جنگ و بحران معرفی کنند. دوم هم با دعوت اینها به آن نشستها به معاملات غیر عادلانه و ضد مردمی که پشت پرده با طالبان جریان دارد، مشروعیت و صورت قانونی بخشند و رفع مسوولیت کنند.
صلح با طالب تنها به یک شرط قابل قبول است که این گروه به عنوان یک گروه جنایتکار، به صورت کامل خلع سلاح شده و به عنوان یک گروه مسلح با آنها برخورد صورت گیرد. در غیر این صورت، پذیرفتن طالبان به عنوان یک گروه سیاسی و ورود به گفتوگو و بازیهای به دنبال آن با شرایط دیکته شده توسط طالبان، پذیرفتن مسوولیت و شکست اندر شکست است.
هر نوع تعامل با طالبان که به این گروه جنایتکار مزدور امتیاز بخشد و راه ورود آنها را به قدرت سیاسی باز کند، اشتراک در برپایی بلکه احیای استبداد تاریخی است و هر کس از آدرس مردم و مقاومت وارد این بازی میشود برگ سیاه دیگری به پروندۀ خود میافزاید و در برپایی استبداد قومی سهیم میشود.
- کد خبر 8402
- پرینت